ما چشم هایمان را بسته ایم...

یکی می گفت: 

 هر شب شهاب ها بر سرمان می بارند ما چشم هایمان را بسته ایم! تا شاید درخشش زیبایشان بیدارمان کند...

نمی دانیم که بیداریم و خود را به خواب زده ایم یا خفتگانی هستیم که با بیداری غریبه اند...

پلک هایمان را برهم دوخته ایم و به نور شهاب ها که از پشت پلک های بسته مان سوسو می زنند بسنده کرده ایم...

نگاه از آسمان برگرفته ایم که مبادا از ترس غالب تهی کنیم و یا شاید ترسیدیم سکه های کوچکی را که بر زمین افتاده اند پیدا نکنیم...

خوش به حال آنان که بر بارش شهاب ها چشم دوخته اند... 

 

تقدیم به ب. عزیز که همیشه بارش شهاب ها را به تماشا نشسته!