زنده...

سه دوست در یک اتومبیل به مسافرت رفته بودند و متاسفانه یک تصادف مرگبار باعث شد که هر سه در جا کشته شوند.
یک لحظه بعد روح هر سه دم دروازه بهشت بود و فرشته نگهبان بهشت داشت آماده می شد که آنها را به بهشت راه دهد...
فرشته نگهبان از آنها پرسید: الان که هر سه تا دارین وارد بهشت می شین، اونجا روی زمین بدنهاتون روی برانکارد در حال تشییع شدن بسوی قبرستان است و خانواده ها و دوستان در حال عزاداری در غم از دست دادن شما هستند، دوست دارین وقتی دارن از کنار جنازه راه می رن در مورد شما چی بگن؟
اولی گفت: "دوست دارم پشت سرم بگن که من جز بهترین پزشکان زمان خود بودم و مرد بسیار خوب و عزیزی برای خانواده ام
."دومی گفت: "دوست دارم پشت سرم بگن که من جز بهترین معلم های زمان خود بودم و توانسته ام اثر بسیار بزرگی روی آدمهای نسل بعد از خودم بگذارم."سومی گفت: "دوست دارم بگن : نگاه کن داره تکون می خوره مثل اینکه زنده است."