فکر میکنم

فکر میکنم به این که چرا هنوز یک سری از کارها رو انجام میدم، وقتی هیچ احساسی نسبت بهشون ندارم (یعنی دیگه ندارم)

نمیدونم گاهی وقتا به چیز هایی فکر میکنم که نیست و وانمود میکنم که هست و گاهی برعکس، به چیز هایی فکر میکنم که هست و وانمود میکنم نیست.

عمده ی وقتم به این فکر کردن ها میگذره و همون ها هم بهم نیرو میدن


i know how lonely the life can be

the shadows follow me

no merezco

No sé qué decirte, esa es la verdad,

si la gente quiere, sabe lastimar

Tú y yo partiremos, ellos no se mueven,

pero en este cielo sola no me dejes

شرح معجزه

هنوز هم نمی فهمم. از کی خودت رو توی کنج دلم جا کردی که هر چی فکر و ذکرم بود تو شدی.

با دست های کوچیکت از دلم آویزون شدی.

وقتی بابا بزرگ رفت تو هممونو خوب نگه داشتی عزیزکم.

ولی هیچ وقت نمی فهمی حدیث چی کشید وقتی دکتر بدون هیچ آزمایشی گفت چشمای قشنگت دیدی حدود یک دهم داره و درمان هم نمیشه.

یعنی تو نمیدیدی؟

تو که به نور ( حتی ) واکنش نشون میدادی.

توی چشم ها خیره میشدی.

چطور میشد تو نبینی.

البته ما همه به اتفاق میدونستیم حرف دکتر غلطه چون ما تورو از یکی دیگه گرفته بودیم و البته خودت هم به ما ثابت میکردی خوب میبینی.

ولی باید تا تو شش ماهه میشدی صبر میکردیم قرار بود تو بیهوش شی و چشمات معاینه بشه.

یادم نمیره وقتی خبرو شنیدم چند دقیقه با عصبانیت توی اتاق خودم تنها نشستم بعد اومدم بیرون و جلوی مامان و بابا هر چی دلم خواست به خدا گفتم و حسابی حرصمو خالی کردم.

یادم نمیاد قبلا اینطور با خدا حرف زده باشم 

هر چی باشه قبل از تو چیزی نبود که اونقد برام مهم باشه که بخوام سرش جنجال راه بندازم.


-- ما بقی اتفاق رو مادرت تو شرح معجزه قشنگ تر توضیح داده. هر چی باشه مادرت شاعره و طبعش لطیف تر و از همه مهم تر اینکه مادره

ولی بدون خدای تو بزرگ تر از همه ی خطا ها و دعا های ماست

و اینکه تو حتی از خاله ی خودت هم بهتر میبینی جوجه ی من.

ای که در دلق ملمع طلبی نقد حضور ...

مدت ها از آخرین باری که نوشتم میگذره

(البته چیزهای خیلی خاصی نمینوشتم )

ولی یا دلم میخواست و دستم نمیرفت ..

و یا دستم آماده بود ولی دلم نمیرفت


چقد بعضی چیزا باعث میشه دل آدم بگیره:


دلها را نشانه رویم


خیلی اتفاق ها برام افتاده تو این مدت که کلا عوض شدم

زندگیم

افکارم

علاقیاتم

دوستام

...


ولی تو همه شرایط یه چیزی رو فهمیدم


هر چقد من کوچیکم خدا مهربونه

همیشه اینو با همه وجودم حس کردم

حتی تو بد ترین شرایط

حتی الان که حس میکنم زندگیم اونجوری نیست که میخواستم باشه


همین الان خودشو شاهد میگیرم که من طرف هیچ کس نیستم، همه چیو سپردم به خودش

طرف حساب من خداست

و از این موضوع راضیم




....

معلوم نیست شاید دوباره بنویسم

شاید هم دوباره8 سکوت کنم

..


امروز وبلاگی دیدم که یادم اومد ساحره ای بود یه گوشه ای از زندگیم

thewitch150.blogfa.com


البته ربط زیادی بین این ساحره و اون جادویی که میگه این جادوگر وجود نداره ولی خوب ..

!...




يك عمر فقط كهنه و نو شد دل من

در بين زباله ها ولو شد دل من

له گشت به زير پايتان رهگذران

در شهر شما پياده رو شد دل من



همين!

!new things which should be accept

خوب همون بهتر كه اين ترم زود شروع شد

نميدونم كه. همه چي به هم ميپيچه. ولي اتفاقاي جديد دارن اتفاق ميفتن.

واقعا درسته كه اسمشون اتفاقه. معمولا توقع شو نداري...!

!this is my fire

!sufferin' in silence














...

نميدونم چرا بعضي وقتا انقد غرور به آدم فشار مياره كه حتي بر خلاف ميل خودش يه كارايي ميكنه!

خيلي عجيبه!

!..bye all

!abandoned

...

(البته تيتر با اجازه‌ي آويشن ... شد :دي)


ديگه بسه كوتاه بيا!

...to err is human*

!..to forgive is divine

*راستي تسبيحم پاره شد..

...

مجبورم میکنی
برای سفر به قلبت،
در عشق بلند پروازانه باشم!
شرمنده ام  چون این روزها
می ترسم سوار هواپیما شم!

مجبورم میکنی
برای سفر به قلبت،
محکوم به دو خط موازی باشم!
شرمنده ام  چون این روزها
می ترسم با قطار از ریل جدا شم!

مجبورم میکنی
برای سفر به قلبت،
دنبال بلیت اتوبوس باشم!
شرمنده ام  چون این روزها
می ترسم قربانی بی اختیاطی راننده ها شم!


مجبورم میکنی...
مجبورم نکن.
بگذار این روزها

بی خیال مسافرت ها شم..!!

*بعدن: امروز يه فيلم ديدم (the myth) مال جكي چان ياد كامنت پرنسس افتادم كه گفته بود: از همه بدتر اینه که بدونی که خودت متوقف شدی و هر چی دست و پا بزنی نتونی تکون بخوری

تو اين فيلمه هم يه غاري بود كه جاذبه توش نبود آدم بده‌ي داستان تو اونجا گفت بي وزني نعمت خوبيه ولي اگه از اين ديوار جدا شي محكوم ميشي تا آخر عمرت تو همون نقطه معلق بموني.

و اينكه من فقط يه انگشتم به ديوار مونده اونم كم كم داره خسته ميشه!!

!invisible

هميشه از خيلي چيزا تعجب ميكنم...

از خودم و ديگران و خيلي اتفاقا كه ميفته!

مثلا اينكه خيليا تو يه زمان خاصي متوقف ميشن و اينكه خودشون نميفهمن و حتي اگه بهشون گفته بشه باور نميكنن.

ديدن اين چيزا سخته خيلي

مخصوصا اگه اون آدم دوستت باشه و اين توقف واقعا به ضررش باشه!

تا اطلاع ثانوي از انجام هر فعاليتي كه احتياج شديد به استفاده شديد از مخ داره معذورم

و تا اطلاع ثانوي يا احتياج دارم كه كلا تنها باشم يا اگه نيستم در جريان باشم!!

...

!Is that love I see in your eyes or merely a reflection of mine

تو را ناديدن ما غم نباشد!

!time is gone

!what's done is done

نميدونم معادل فارسي i wonder چيه. يعني چي مفهوم اين اصطلاحو چي بيان ميكنه .. ولي ..

i wonder

ميشه مثل قبل بشم؟ يا حد اقل يه خورده مثل قبل؟

همين امروز به يكي گفتم اونايي كه اوضاعشون از بقيه بهتره بيشتر هم شكايت ميكنن!

خوب آخه چيكار كنم شده قضيه "رطب خورده"

و اينكه ميگن "واي به روزي كه بگندد نمك"

من هميشه آدم ممتنعي بودم ولي الان ديگه از نظر خودم شورشو در آوردم!

و يه فكر مسخره ( انقد مسخره ست كه خودم هم اذعان ميكنم شما خودتو ناراحت نكن!):

هيشكي منو دوس نداره!


البته خوب اين ميتونه نتيجه ي رفتار خودم هم باشه معمولا آدماي خود خواهو مغرورو (وقتي هر 2 تا خصوصيتو با هم داشته باشن) كسي دوست نداره!

!whether or not

!when you are sad it has no matter whether the song is happy or not

!you are sad

اعتكاف با دو هفته تأخير!

وَ إذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإنِّي قَريِبٌ ، أُجِيبُ دَعوَهَ الداعِ اِذا دَعانِ فَليَستَجيبوا لي وَ لْيُؤْمِنوا بي لَعَلَّهُم يَرشُدون

 

و هنگامي كه بندگان من از تو درباره‌ي من سوال كنند ، من نزديكم. دعاي دعا كننده را وقتي مرا مي‌خواند اجابت مي‌كنم پس دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند تا راه يابند

(بقره 168)

خيلي دوس دارم اينو و اين شعر كه دقيقا مناسب اون روزا بود ( و شايد .. )


*دلم را سپردم به بنگاه دنیا - و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز - برای دلم - مشتری آمد و رفت
و هی این و آن - سرسری آمد و رفت

ولی هیچ کس واقعا - اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود - کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت: - چرا این اتاق - پر از دود و آه است
یکی گفت: - چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت: - چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت: - و انگار هر آجرش - فقط از غم و غصه و ماتم است

و رفتند و بعدش - دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم: - خدایا تو قلب مرا می خری؟

و فردای آن روز - خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه - پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم: - ببخشید، دیگر - برای شما جا نداریم
از این پس به جز او - کسی را نداریم.

(عرفان نظرآهاری)

 

دلم تنگه خيلي زياد مي‌خوام حرف بزنم ولي حرفي نيست ..


!...just

فكر كردم دوستمه و دوستشم!

wonder why! we are born into this life to die

اول: اوني كه ميخواد حقشو بگيره حسابش از آشوبگر جداست! اوني كه حتي راي نداده اومده كدوم حقشو بگيره؟ همين جاست كه من ميگم ما درست گوش نميديم فقط ميشنويم!

آشوبگر اونيه كه مياد وسط هر دو طرف و اسم هر دو طرف رو خراب ميكنه!

دوم : من به اندازه ي كافي ديدم ديگه نه گوش ميدم نه ميبينم نه حتي حرفشو ميزنم. اينو الان گفتم بعدا سوء تفاهم نشه!


اومده بودم اينو بگم:

ز كشت خاطرم جز غم نروئي - ز باغم جز گل ماتم نروئي

ز صحراي دل بي حاصل مو - گياه نا اميدي هم نروئي

من خسته ام!!

به خدا خسته ام. مي ترسم. نه خجالت نميكشم ميترسم. ديروز تو كوچه ي ما وضع افتضاح بود. ماموراي انتظامي جمعيت رو متفرق ميكردن ولي اونا ميومدن تو كوچه ها

فقط ميتونم بگم توي كوچه ي ما ديروز مامان نزديك بود از آشوبگرا تير بخوره و همون تيري كه به مامان نخورد خورد به يه دختري هم سن من. 19 سال. فقط به جرم اينكه اون ساعت اونجا بود.
وقتي فكر ميكنم ميبينم خيلي آرزو ها ميتونست داشته باشه!

از كجا معلوم فردا من تو همين وضعيت نباشم؟ يا تو؟ يا بقيه؟

من تا جايي كه ميدونم همه دوستام با تظاهرات موافقن( يا بودن ) ولي وقتي يه عده فرصت طلب بيان سو استفاده كنن همه رو به وحشت بندازن و كسايي كه از مان و ما دوست داريم رو بكشن چه فايده اي داره؟

تو رو خدا بس كنيد! با همتونم. ما آرامش مي خوايم

ما آرامش مي خوايم امنيت مي خوايم فقط بهم نگين اين فيلم ساختگيه!!!


و اينكه تورو خدا حرف هر كس و ناكسي رو باور نكنيد
اين روزا خيلي به بعضيا ظلم شد و به اونايي كه امنيتو بر قرار ميكردن توهين شد ولي...

اينجا كسي نيست حرف منو باور كنه وقتي يه عالمه آدم ديگه تو گوشش چيزايي ديگه گفتن...

؟

اين خيلي معضل بزرگيه! كي جوابشو داره؟!


هیچوقت نفهمیدم اونی که دوسش دارم رو چجوری نگه دارم !

?so why

نمي‌دانم چرا اين‌گونه است؟

وقتي نگاه عاشق كسي به توست

مي‌بيني اما، دلت بسته به مهر ديگري‌ست

بي اعتنا مي‌گذري و

عاشقانه به كسي مي‌نگري ..

كه دلش پيش تو نيست!

-----

از همتون مرسي ام!

خوش گذشت.

اونايي هم كه نبودن جاشون خالي!

-----

اينو بعدا يادم اومد كه اضافه كنم:

- «چاي تلخ ، قهوه‌ي تلخ ، سيگار تلخ ، حتي شكلات تلخ ( شكلاتي كه كمي از طعمش تلخ باشد). وقتي خيار مي‌خورد ته آن را هم مي‌خورد چون تلخ است! وقتي گوجه سبز نوبر مي‌خورد هسته‌ي نرمش را با دندان‌هايش له مي‌كند و مي‌جود تا طعم دهانش تلخ شود! خوردن اتفاقي بادام تلخ را خوش شانسي مي‌داند.

شنيدن حرف‌ها و داستان‌هاي تلخ را دوست دارد آدم‌هاي تلخ را مي‌پسندد و هي در ذهن و فكرش با آن‌ها سرو كله ميزند. هر چيز تلخي باب ميل اوست. البته اين‌ها را من در او كشف كرده‌ام و به گمانم تا به حال كسي به اين نكته پي نبرده كه او چقدر تلخي را دوست دارد. حتي شك دارم كه خودش به اين مسئله فكر كرده باشد!

زندگي اش تلخ است چون پر از اندوه و اضطراب است. هر مسئله‌ي كوچك تلخي را تا مدت‌ها ادامه مي‌دهد. حرف‌هايش پر است از تلخي‌هاي زندگي. شعر‌هاي تلخ مي‌خواند. روزنامه مي‌خرد براي خواندن صفحه‌ي حوادث كه هميشه تلخ‌اند. حتي لباس‌هايش به نوعي تلخ‌اند ، رنگ قهوه يا سياه.

بسيار سخت مي‌گيرد و بسيار سخت مي‌گذراند!

مي‌دانم كه مسئله يا مشكلي واقعي ندارد اما هميشه شبيه آدم‌هايي زندگي مي‌كند كه، كه... كه همه‌ي حوادث زندگي‌شان تلخ است. اگر كسي شيرين زندگي كند از نظر او بي‌خيال و سبك‌سر است. زندگي را نمي‌فهمد و درك نمي‌كند.

چرا؟ البته من احساس مي‌كنم كه بسياري از مردم نيز شبيه او زندگي مي‌كنند. تلخ، گس، بد طعم! چرا؟ چرا گاهي آدم‌ها گاهي تلخي‌هاي مشكلات را تا اين حد دوست دارند؟»

 

به وضوح از حرف من خنده‌اش گرفته بود و در حالي كه لبخندي بر لب داشت و در قهوه‌اش شكر مي‌ريخت گفت:

 

-«راست مي‌گويي خيلي از آدم‌ها، يعني اغلب آدم‌ها تلخ زندگي مي‌كنند حتي گاهي آن‌هايي كه به دنبال لذت هستند خود را گرفتار تلخي‌ها مي‌كنند!»

 

گفتم:

-«چرا؟ واقعا چرا؟»

 

گفت:

-«براي اين كه آدم‌ها وقتي احساس بزرگي و ارزش مي‌كنند كه كارهاي بزرگي انجام دهند. مثلا مشكلات بزرگ داشته باشند! چيزي براي حل كردن. حتي برخي عادت دارند كه مشكلات خود را به رخ اين و آن بكشند! وقتي من مشكل بزرگ‌تري دارم مفهومش اين است كه آدم مهم‌تر و بزرگ‌تري هستم. يعني دارم كار‌هاي مهمي انجام مي‌دهم. حتي گاهي بعضي خالي بودن حقيقت زندگيشان را با بزرگ كردن مشكلات روزمره ساده و پيش‌پا افتاده‌ي‌شان پر مي‌كنند و اين طوري خودشان و ديگران را فريب مي‌دهند.

در حالي كه زندگي در عين حال كه قرار نيست چيز ساده‌اي باشد قرار هم نيست كه لزوما سرشار از دشواري‌هاي جانكاه و مشكلات حل نا‌شدني باشد.

اتفاقا آدم‌هاي بزرگ مشكلات را نا‌چيزمي‌شمارند.

به نظر من وقتي كسي مسئله‌اش را بال و پر مي‌دهد و هي با هر كس درباره‌اش حرف مي‌زند به اين معني‌ست كه از آن ترسيده‌است و به دنبال اعتماد به نفس كاذبي مي‌گردد. آن هم در چشم‌هايي كه از تعجب گشاد شده‌اند يا دهن‌هايي كه از شگفتي باز مانده‌اند. و او با خود مي‌گويد پس من حق دارم كه ترسيده باشم، كه نتوانم، حتي حق دارم كه از پس آن بر‌نيايم.

در حالي كه حقيقت چيز ديگري‌ست.

مردم فكر مي‌كنند وقتي سيگار مي‌كشند شبيه كساني‌اند كه فكرشان شلوغ است مسئله و درگيري دارند. يعني بزرگ‌ند پر تجربه‌اند. اما حقيقت اين است كه اين يعني من دارم در مشكلاتي كه شايد خيلي هم بزرگ نباشند دست و پا مي‌زنم و نمي‌توانم حلشان كنم. »

 

حس مي‌كردم حرف‌هايش را مي‌فهمم!

-----

ساعت 1و 59 نميدونم الان ديگه احتمالا سه شنبه شده يني 5م

that was the saddest birth day!

:)

ببخشيد كه دير ابراز توجه كردم ب كامنتاتون!

خودم هي ته دلم ضعف ميرفت بيام نت ولي..

بعضيا ميدونن اوناييم ك نميدونن اگه خواستن بعدا خصوصي ميگم بهشون:دي!

ولي الان در همين لحظه دجار كمبود محبت شدم!!!!

----

بعدن:

از اونجايي كه دلرحم تر شدم (!) اومدم به خودم ابراز محبت كنم!

آخي! اگه بدوني چقد خوبه!

در ضمن مي توضيحيم كه اين خانومه تو اين عكسه اصلا ناراحت نيس بلكه داره زير چشمي نگاه ميكنه (اگه دقت كني ميفهمي)

من ك كوچولو بودم سر صحنه اون تلويزيونه كه فيلمبرداريو ب كارگردان نشون ميده رو اين شكلي نگا ميكردم آخه تا اون موقع نديده بودم يه تلويزيون به اون گندگي توش تصوير من باشه (! به عبارتي دچار خود شيفتگي مفرط ميشدم!) عمو كارگردان مهربون (فاميليشو يادم نيس ايشالا هر جا هس خوب باشه) منو دعوا ميكرد ميگف وروجك تلويزيونو نگا نكن! 2 ديقه بعد دوباره.. :دي!!

يه پست واقع بينانه و مفيد!

داشتم مجله هاي قديميمو ورق ميزدم!

موفقيت شماره 123

براي من نوشتي، براي تو نوشتم!

جواب دكتر حلت به نامه ي يه دختر 17 ساله كه گويا الان بايد 19 سالش باشه!

نامه ي اون دختر خيلي مهم نبود! ولي جواب دكتر حلت خيلي قشنگ بود! از برخورد بعضي آدما خيلي ناراحت بودم كه اينو خوندم!

كوئليو راس ميگه ك ممكنه ما يه چيزيو سال ها داشته باشيم ولي درست وقتي احتياج داريم ك ازش يه چيزي ياد بگيريم نا خود آگاه ميريم سمتشو ازش استفاده ميكنيم!

الانم برام مهم نيس اوني كه بايد، اينو بخونه يا نخونه مهم اون چيزيه كه من فهميدم.

اين بعضي قسمتاي اون نامه ست!:

"دختر خوبم سلام!

آنچه تو درمقابل دوستانت انجام ميدهي مهر طلبي نيست! بلكه وظيفه اي است كه هر انساني در قبال ديگران و حتي موجودات ديگر دارد. فراموش نكن كه ما نه براي دشمني كردن كه براي دوست داشتن به دنيا آمده ايم.

...

روزي كه نور محبتمان بر سر كسي يا چيزي نتابد بيگمان آن روز را از دست داده ايم! مهم نيست طرف مقابل چه كسي يا چه چيزي باشد. انسان باشد يا درخت. هرگز به اين فكر نكن كه آيا او ارزش محبت تو را دارد يا نه! فقط و فقط محبت كن دوست داشته باش و برايش دعا كن!

اگر هر روز در چنين حالتي قرار بگيري لطافت و نور تمام وجودت را فرا ميگيرد و آرامشي عميق در قلبت نفوذ ميكند.

...

بي گمان بارها و بارها چنين تجربياتي را كسب كرده اي و ميداني كه چه ميگويم. زماني كه محبت ميكني انتظار هيچ پاداشي نداشته باش همان احساس اصيل و زندگي ساز آرامش براي تو كافيست.

فراموش نكن خدا در گفتار نيست نميتوان اورا در لابه لاي كلمات بيابي با خيره شدن در آسمان ها هم نميتواني ببيني اش!تنها رشته اي كه ميتواند تورا به او متصل سازد چيزي جز محبت كردن نيست!

...

بايد بذر محبت را هرجا كه رسيديم بپاشيم!

...

تجربه ي هزاران ساله ي زندگي بشر نشان داده كه رفيق همراه و همگام ارزشمند ترين و بزرگترين كيمياييست كه ميتوان در تمام عمر پيدا كرد. حضرت حافظ كه آوازه ي علم و عرفانش جهاني را پر كرده ميفرمايد:

مقام امن و مي بيغش و رفيق شفيق – گرت مدام ميسر شود زهي توفيق

دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم – كه كيمياي سعادت رفيق بود، رفيق"

گويا كاراي منم به مهر طلبي متشبه شده بود ولي نه!!!

همين ديگه!

قول ميدم دوباره همونجور شم كه بودم!

تو دانشگاه ميگن چرا انقد خودتو ميگيري!

فك كنم ديگه بدونم چه جوري مشكلو حل كنم!

نه اينا رو نميخوام!

   در اين جهان مرده امنيت نداريم - عمري تلف كرديم!! نه فرصت نداريم

   باران رحمت نيست اين باران شر است - ماها به خوبي خدا عادت نداريم

   بازيچه ي دست هوس هاي خداييم - ما پست و نامرديم؟!! ما غيرت نداريم؟!!

   تا در قفس هاي پر از وحشت اسيريم - من خوب ميدانم كه رسميت نداريم

   غارت شده اينجا تمام شعر هامان - وقتي ك حتي عرضه ي غارت نداريم

   مرگ است سهم ما ازين دنياي واهي - تا زنده ايم انگار هويت نداريم!


واقعا معتقدم تقصير خودمه!!!

گاهي مجبورمان ميكنند سكوت كنيم!!!

اينجا شروع يك غزل و يك جنايت است - دارم هوار ميزنم الان، دوساعت است

لطفا نپرس ديگر ازين رسم كهنه مان - خنجر زدن ب پشت كه از روي عادت است

با عرض احترام بگويم كه مدتي است .. - اين نامه ها هميشه تمامش شكايت است

اينجا هوا بد است نشد زندگي كنيم - بايد سفر كنيم به جايي كه راحت است

حتي نميشود كه بگويم چه خسته ام - ساكت شدن هميشه خودش يك سياست است

دارم به انتهاي غزل ميرسم ولي - پايان اين غزل كه شروعش جنايت است ..

من را به دره هاي عميقي كشانده است - فهميده ام كه داد و هوارم حماقت است



همه چيو گفتم ديگه! فقط اينكه بعضي وقتا انسانيت يادمون ميره!

گفتنشم هيچ فايده اي نداره!

هووورررررررراااااااااااا

من پريزاده ي خورشيد كه فاتح شده ام - و بخوانند مرا مرد ترين دختر سال



آخ جون من ديگه خوش بخت شدم ديگه حالم خوب شد كتاب ميخونم فيلم ميبينم بازي ميكنم گاهي درس ميخونم حرف ميزنم و ..

در ضمن كاراي عقب افتاده مو انجام ميدم!

شمام اگه چيزي يادتونه ك من بايد انجام ميدادم ولي ندادم بگين!

و سپس دلقك كوچولو در هم شكست و به گريه افتاد

دستان كوچك او به سردي شبنم بامدادي بود

دل را نه گمان بود كه از مهر بري بود - آن يار كه ناگفته و ناگه سفري بود

يارم سفري بود و خبر داشت جهاني - جز "خواجه" كه چون من خبرش بي خبري بود

آنگونه كه تا چشم گشايم سپري شد - يارم نكند پرده پندار پري بود!

الهام خوش نغمه و اوهام خوش شعر - روياي شبانگاهي و خواب سحري بود؟

ميرفت و ندانست كه از دفتر ايام - هر فال كه بي او زده ام در به دري بود

*

خوش بودم و دلبسته ي فرداي خوش خويش - كز دوست همه وعده ي من همسفري بود

غافل ولي از فتنه ايام كه او را - تا بود همه راه و روش فتنه گري بود

*

آن يار كه پيمان وفاي ابدي داشت - تا دم زدم ايام وفايش سپري بود!

  

من سرما خوردم در حد بنز! دارم ميميرم. ديروزم پريروز همش خواب بودم :دي (البته اونقدا هم حالم بد نيس به دلتون صابون خرما و حلوا نزنيد!)

؟

دل نماندست كه گوي خم چوگان تو نيست – خصم را پاي گريز از سر ميدان تو نيست

دردي از حسرت ديدار تو دارم كه طبيب – عاجز آمد كه " مرا چاره ي درمان تو نيست "

 ----

میگم ینی انقد قیافه ی من خشنه؟ همه شوخیامم جدی میگیرن! همیشه سر همین با خاهری خوجگلم دعوامون میشه !

بابا شوخی کردم چرا انقد جدی میگیری!

 

اقای دانیال شعر با "ت" :دی