توسط Avishan
| پنجشنبه ۱۳۹۹/۰۶/۱۳ | 11:45
سلام کوچولوی ناز من
الان 13 هفته و 4 روز هستش که تو دل مامان داری زندگی می کنی و آماده می شی برای پا گذاشتن به دنیا(و من بیصبرانه منتظر حس کردن وجودت تو دلمم)، امروز می خوام یکم از خاله ات که دیگه 7 سال میشه بین ما نیست برات بگم، این طوری نیست که بخوام بگم که تو هم مثل من از نبودنش ناراحت باشی می خوام تو هم بشناسیش و دوستش داشته باشی، می دونی اگه دختر شدی می خوام اسمش رو بزارم روی تو، یعنی همش با خودم می گفتم مثل اون که تو سال 69 به دنیا اومد تو با 30 سال فاصله تو سال 99 به دنیا بیای و اسمت رو هم مثل همون انتخاب کنیم، ی جوری انگار بگیم که دوباره آلاله رو داریم.
اما اصلا فک نکن که اگر پسر باشی مامان ناراحت می شه یا دوستت نداره، من در هر صورت دوستت دارم. البته که همه چیز هم طبق برنامه ریزی مامان پیش نرفت و اولین نی نی رو از دست دادیم، اما وقتی تو رو دیدیم که تو هفته12 زندگیت برام دستات رو تکون می دادی وقتی دیدم قلبت تو هشت هفتگی داره تند تند می زنه به خودم گفتم این دیگه نی نی خودمه و قرار که باهم کل دنیا رو بگردیم و ازش لذت ببریم.
خوب زیاد از بحث دور نشیم، آلاله خانم که خالت باشه دقیق دو سال بعد از مامان به دنیا اومد و اخلاق و رفتارش کلی با مامان فرق می کرد همیشه دوست داشتنی بود و با همه جور می شد فرق نمی کرد یک بچه 40 روزه باشه یا یک پیرمرد 90 ساله، انگار می دونست با هر کسی چه طوری حرف بزنه و رفتار کنه، خلاصه که همیشه اجتماعی و تو دل برو بودش، که دوست دارم تو اخلاقت شبیه اون بشه، از نظر قیافه خیلی شبیه هم بودیم (بابا یک دختر خاله داشت که به ما می گفت دو قلوهای جهانگرد) ولی بعضی ها بهش می گفتن از من بزرگتره که این عصبانیش می کرد.وقتی که مریض بود در بدترین حالت و شرایط هم دوست نداشت آه و ناله کنه و من کلی دعواش می کردم تا یکم بی قراری بکنه، اصلا از این اداها خوشش نمی اومد می دونی چون خیلی قوی بودش. عاشق شمال بودش ی باری مریض بود بهش گفتم تو رو نمی بریم شمال گفت من با دندون می رم شمال. خیلی به تشریح علاقه داشت همیشه ماهی های عید رو بعد از این که می مردن باز می کرد ببینه تو دلشون چه خبره حتی ی بار ماهی عیدش رو با تنفس مصنوعی و ماساژ قلبی احیا کرد...
اگه بخوام تعریف کنم همین طوری باید اندازه 23 سالی که باهاش زندگی کردم برات بنویسم و باید بدونی که مامان چرا بعضی وقت ها دل تنگ خاله می شه و از نبودش ناراحت می شه، شاید ما دیگه راجع به غم از دادنش حرف نزنیم اما غم از دادنش هیچ وقت نه کم می شه و نه از یاد می ره