سلام بر دوستان.
چند روزی بود نبودیم و امیدوارم توی این چند روزی که شما بودید و ما نبودیم بهتون خوش گذشته باشه و سلامت و صحیح باشید. از تاخیر در تایید نظرات دوستانی هم که لطف داشتن هم معذرت می خوام. بگذریم امروز یا امشب بگم که یه متن قدیمی که خیلی خیلی دوسش دارم و احتمالا بعضی از دوستان توی وبلاگ " پشت آینه ها خداست" این نوشته رو خووندن. امیدوارم از این نوشته خوشتون بیاد!
یکی بود یکی نبود
دلهره اومد و رفت
غم با ترس اومد و رفت
شادی هم همین طور
آخرش هم کلاغه به خونه اش رسید
اما معلوم نشد واسه جوجه هاش غذا برد یا نه
این یکی رو خدا می دونه
همونی که غیر از اون هیچ کس نبود
وقتی که یکی بود یکی نبود...
خوب خدا رو شکر که خوش گذشته ایشالا همیشه خوش باشی
جز خدا هیچکی نبود
یاد یه داستان کوتاه از فرحناز یوسفی افتادم :
شب پره به خفاش گفت :
چطور می شد اگر من به جای شب پره ، روز پره ای بودم و شکار تو خفاش روزکور نمی شدم .
خفاش گفت :
چه خیال باطلی .. از این غافل هستی که آن کسی که می تواند شب پره ای را به روز پره تبدیل کند ، می تواند خفاش روز کور را هم عقابی تیزبین کند ، تا باز هم روزی خودم باشی .
...
روزی جوجه کلاغ ها هم می رسه
من نخونده بودم خیلی قشنگ بود! *: