باغچه ی ستاره!

به آسمان نگاه می کنم. ستاره ها چشمک زن می خندند. به روی گونه های آسمان می لغزند.آسمان گریه می کند. ماه با تعجب به آسمان می نگرد.انگار هنوز باور نمی کند اشک های آسمان پاره های تنش هستند. دستانم را دراز می کنم تا اشک های آسمان را بگیرم. نور ماه در هر کدام از آن ها نمایان است. می گویند نور ماه از ستاره هاست. یعنی نور ماه از خورشید است و خورشید هم که ستاره. اما من تکه های ماه را در ستاره هایی که بر کف دستانم می نشیند می بینم. ستاره ها را مشت مشت بر باغچه ی کوچکم می پاشم. باغچه ام نورانی می شود. عکس ماه در حوض کوچک آب افتاده است. به آسمان نگاه می کنم. آسمان ابر دارد؛ اما آسمان زمینی من ندارد. آسمان من خوشحال تر است. می خندم و با ستارگان و ماهم جشن می گیرم. و شب را همان جا میان گلبرگ های باغچه ام که از ابرهای آسمان هم نرم ترند، می خوابم. صبح باران، تمام آسمان مرا با خود برده. نمی دانستم که آسمان هم حسود است. 

 

( از نوشته های قدیمی خودم توی وبلاگ آسمون شب)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد